تاوان دوسویه
بیا با تب شانه ام شعله ور شو
بیا با من و جاودان در هدر شو
مرا ناله شو، اشک شو، بی وطن شو
بیا با من از هست خود ریشه کن شو
به من تکیه کن ریشه از ترس برکن
دل از سینه بشکاف در شعله بفکن
مرا آشتی ده به گنداب عالم
که با عشق در زهم بودن ببالم
گریزان شوم تن در آویزم از تو
به پا خیزم از غم، فرو ریزم از تو
مرا کینه بشکن که چرکین ام از غم
خزان را خزان باش در پوچ این دم
به بیگاه با خون من همسفر شو
بیا در تنم پرسه زن، در به در شو
چه سیراب گشته شب از هستی من
تو خورشید من باش زیبای رهزن
سفر بود و نفرین و نفرت سراسر
تو پایان ره باش، ای کوچ آخر
دی ماه
1380
نظر دهی